كودك!تو جور دگر باش...يك نسل از من گذشته
از پاره پاره شدن ها؛ از زخم خوردن گذشته
چون موم باش اين زمانه؛هر لحظه شكلي عوض كن
دوران مفرغ به ســـر شد؛هنگام آهن گذشته
اين جا اگر سبز باشــــــي ؛آماج تيغ بلايي
خاري به چشم زمان شو؛فصل شكفتن گذشته
اين نقش گل ها كه بيني،جا پاي سرخ بهار است
وقتي كه با پاي زخمي ؛از كوي و برزن گذشته
آزادگي چون فسيلي در قعر گور آرميده
دور شجاعت سر آمد،عهد تهمتن گذشته
در بيخيالي منيژه؛بر مركبي از تجمٌل
عمري ست با صد افاده از چاه بيژن گذشته
با ديگران هر چه شد باش،زنداني قلب خود باش
ديگر زمان قديم ِ از خود گذشتن گذشته
دور صلاح است و سازش، آسايش است و نوازش
در بحر لالا بيارام؛رود تَتَن تَن گذشته
آيينه ام پيش رويت؛بيهوده اي كه به جاده
هر چند از پا فتاده؛ عمرش به رفتن گذشته
دلدادگي را رها كن ،نقد دلت را نگهدار
گاه گرفتن رسيده؛ وقت ِ سپردن گذشته
هر لحظه آيينه واري؛ مي آيد از روبه رويم
دل گويد او را به چنگ آر... مي گويم از من گذشته
‹مهدي ملكي›
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر