مردمي كه در يكي از محلات بيدگل باشنيدن صداي فرياد و شيون به كوچه آمدند زني را ديدند
كه در ميان شعله هاي آتش دست و پا مي زد.دقايقي بعد او را به بيمارستان رساندند در حاليكه به علت سوختگي زياد حالش بسيار وخيم بود.سه روز بعد اين واقعه با تلخ ترين پايان ممكن يعني مرگ او به پايان رسيد.شايد در ساعات اوليه مردم از خود مي پرسيدند آيا او زنده خواهد ماند يا نه؟ اما اكنون گاه اين پرسش است كه:چرا اوبه اين تلخي به زندگي خود پايان داد؟ اين سوال وقتي اهميت پيدا مي كند كه بدانيم آمار خودكشي در منطقه ما(كه يك محيط مذهبي به شمار ميرود)به شكل آشكاري رو به فزوني ست.
نميدانم آيا مقصّر دانستن مسئولين و سياستگذاران سياسي ؛فرهنگي و اجتماعي كشور ما در طول سي و چند سال گذشته؛كه به جاي همه چيز فقط ايدئولوژي به خورد مردم داده اند و از ساير عرصه ها غفلت ورزيده اند دردي را دوا ميكند يا نه؟اگر مرا متهم به سياسي نويسي نكنيد بايد بگويم :چه خوب بود به جاي كميته تحقيق در باره حادثه يازده سپتامبر به كشف حقايق و مشكلات داخلي خود روي مي آورديم.باغچه خودمان را بيل مي زديم و چراغي در تاريكيهاي خود مي افروختيم.
به گمان من آنكه خودكشي كرد خانم م .د نبود آنكه خودكشي كرد من بودم آنكه خودكشي كرد تو بودي ؛ما بوديم.ما كه اسير نا اميدي ناخواسته اي شده ايم و هر چه چشم مي دوزيم كورسويي از اميد نمي بينيم .به هر طرف رو مي كنيم چيزي كه خاطرمان را خوش كند نمي يابيم؛ الّا دستهايي كه از پلشتيهاي فرهنگي پيرامونمان بيرون آمده و بر گردنمان حلقه زده و عنقريب است كه راه نفس را بر ما ببندد.
خسته شده ايم از اين همه درد ؛از اين همه رنجي كه مي بريم از اين همه ...
پرسش آخر انكه: دختر هفت هشت ساله اين مادر كه سايه پدر را هم برسر ندارد چه سرنوشتي در اين جامعه خواهد داشت؟آيا او هم بايد كوله باري از درد ها و حسرت هاي خود و مادرش را به دوش بكشد؟آيا او هم چوب داشته ها و نداشته ايي را خواهد خورد كه نا خواسته به سرنوشت او گره خورده اند؟آيا........
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر