در سالهاي اواخر دهه ي سوم قرن دوم كه مسلمانان در سرزمين اسلامي عليه حكومت اموي برخاسته و جامعه شاهد يك انقلاب عظيم و قيام عمومي بود؛ امام صادق محترمترين فرد از خاندان پيامبر در نظر تمامي مسلمانان از شيعه و سنّي بود.همه ي جامعه به وي به عنوان روشن ترين و شايسته ترين نامزد احراز خلافت مي نگريستند و بسياري اتتظار داشتند كه او براي به دست گرفتن آن و ايفاء نقش سياسي خود قدم پيش نهد.عراق مالامال از هواداران او بود.يك شيعه با حرارت به او خبر مي دهد كه:‹نيمي از جهان هوادار اوهستند›.مردم كوفه تنها منتظر دستور او بودند تا شهر را از دست اردوي امور مستقر در آنجا بگيرند و آنان را اخراج كنند.حتي عباسيان كه سرانجام قدرت را در دست گرفتند بر اساس روايات تاريخي در آغاز به او به مثابه اولويّت نخست براي رهبري مي انديشيدند.امتناع امام از دخالت و بهره برداري از موقعيت؛عكس العمل هاي گوناگوني را در ميان مردم به وجود آورد.عده اي از هواداران او مي گفتند:در اين وضعيت سكوت و عدم قيام براي او حرام است.ديگران فقط اظهار ياس و نا اميدي ميكردند كه با وجود چنين موقعيت مناسب ؛روزگار رهايي و دوران طلايي موعود شيعيان همچنان دور به نظر مي رسد.اما امام نه تنها خود مطلقا از سياست دوري جست بلكه پيروان خود را نيز به شدت از هر عمل سياسي منع كرد و دستور داد كه شيعيان حق ندارند به هيچ يك از گروههاي مسلّح فعال پيوسته يا تبليغات شيعي كنند يا با استفاده از شرايط موجود اجتماع كه شعار آن طلب رضايت از اهل بيت پيامبر بود در صدد جذب افراد جديد به حلقهْ پيروان مكتب تشيّع جعفري باشند.رواياتي كه نشان مي دهد حضرت صادق(ع) مايل نبودند خود را امام بخوانند-با آنكه اين مساله جاي تواضع نيست- شايد در همين روند بوده است.
وي به شيعيان خود خود صريحا ميفرمود كه او قائم آل محمد نيست و در روزگار او تغييري در وضع سياسي جامعه شيعه روي نخواهد داد.
برخي از شيعيان در نتيجه به شاخهْ حسني دودمان پيامبر كه از نظر سياسي فعّال تر و بلند پروازتر بود روي آوردند و به شورش نظامي محمد بن عبدالله نفس زكيّه پيوستند كه بسياري او را منجي موعود مي دانستند.اعتقاد به اين كه قائم در آن سالها ظهور خواهد كرد چنان در اذهان عمومي رخنه كرده بود كه حتي پس از شكست نفس زكيّه در سال 145 و كشته شدن او بر اساس نقل هاي تاريخي ؛مردم اميد وار بودند مه قائم در فاصله 15 روز بعد از مرگ او ظهور كند كه البته اين اتفاق نيفتاد.
بسياري از شيعيان در اين دوره البته چنين مشكلي نداشتند زيرا ذهنيت آنان از امام مستلزم تصدّي مقام سياسي يا تلاش براي استقرار حكومت عادل نبود.آنان امام را به عنوان دانشمند ترين فرد از خاندان پيامبر كه وظيفه اش تعليم حلال و حرام و تفسير شريعت و تزكيه و تربيت اخلاقي جامعه است ؛ ميدانستند و اطاعت مي كردند.به نظر آنان نقش واقعي امام و اساسا علت احتياج به چنين فرد در جامعه تشخيص حق از باطل و حفظ شريعت از دخالت نابكاران و بدعت بدعت گذاران بود كه اگر نابكاران اصلي از اصول اسلام را دستكاري يا تحريف كردند امام آن را تذكر داده و اصلاح كنند.پس او مرجع اعلي و مفسّر شريعت و دين است....
در ذهنيت اين گروههاي شيعه در آن عصر احتياج به امام براي آن بود كه مردم مشكلات مذهبي خود را به وي ارجاع دهند و وي بالاترين مرجع و منبع دانش مذهبي براي اخذ تفسير صحيح شريعت و معني درست و حقيقي قرآن كريم و سنّت پيامبر بود.....
حتي براي آن گروهها كه بر نقش سيايا امام در جامعه اسلامي تكيه مي كردند خودداري امام صادق(ع) از درگير شدن در سياست روزگار خود در شريط پيش از استقرار نظام عباسي كه همگان آن را زمينه مناسب براي احقاق حقّ خاندان پيامبر مي دانستند ؛موجب تحوّلي بزرگ در طرز فكر آنان نسبت به منصب امامت گرديد.براي آن دسته كه همچنان به امام صادق وفادار ماندند امام ديگر رهبر مبارزه و منجي موعود نبود دست كم اين ديگر نقش اصلي امام دانسته نمي شد.حالا ديگربراي اين شيعيان هم؛همچنان كه براي گروههاي ديگري كه در بالا اشاره شد امام اساسا رييس و رهبر مذهب بود.بدين ترتيب در ذهنيت جامعه شيعه در اين دوره انقلابي پديد آمد و تاكيدي كه قبلاً روي مقام سياسي امام مي شد اكنون بر مقام مذهبي و علمي انتقال يافت.نظريه عصمت ائمه كه در همين دوره بوسيله هشام بن الحكم –متكلم بزرگ شيعه در اين عصر-پيشنهاد گرديد مدد شاياني به پذيرفتن و جا افتادن هر چه بيشتر ذهنيّت جديد كرد.....
در همان زمان كه اين تغيير ذهنيت ها و تحليل هاي جديد شكل مي گرفت نظريات و ايده هاي جديد ديگري توسط يك جناح تندرو در مذهب شيعه مطرح شد.اين جناح كه افكار خود را از نظريات كيسانيّه كه اكنون ديگر ناپديد شده بودند؛مي گرفت نوعي پيوند ميان تشيّع و غالي گري بود.اينان اصرار داشتند كه ائمه را موجوداتي فوق طبيعي وانمود كنند و مي گفتند علت واقعي احتياج جامعه با امام آن است كه وي محور و قطب عالم آفرينش است و اگر يك لحظه زمين بدون امام بماند در هم فرو خواهد ريخت.نتيجه اين نظريات جديد هم در مورد سخن ما با تحليلات ذكر شده در بالا يكي بود چه همه مي كوشيدند جنبه سياسي امام را كاسته و آن را تحت الشعاع؛و حداكثر امري فرعي وثانوي قرار دهند.
بخشهايي از كتاب :مكتب در فرآيند تكامل نوشتهْ دكتر حسين مدرسي طبا طبايي(فارغ التحصيل و استاد حوزه علميه قم و داراي مدرك حقوق از آكسفورد انگلستان)
ترجمهْ هاشم ايزد پناه
وي به شيعيان خود خود صريحا ميفرمود كه او قائم آل محمد نيست و در روزگار او تغييري در وضع سياسي جامعه شيعه روي نخواهد داد.
برخي از شيعيان در نتيجه به شاخهْ حسني دودمان پيامبر كه از نظر سياسي فعّال تر و بلند پروازتر بود روي آوردند و به شورش نظامي محمد بن عبدالله نفس زكيّه پيوستند كه بسياري او را منجي موعود مي دانستند.اعتقاد به اين كه قائم در آن سالها ظهور خواهد كرد چنان در اذهان عمومي رخنه كرده بود كه حتي پس از شكست نفس زكيّه در سال 145 و كشته شدن او بر اساس نقل هاي تاريخي ؛مردم اميد وار بودند مه قائم در فاصله 15 روز بعد از مرگ او ظهور كند كه البته اين اتفاق نيفتاد.
بسياري از شيعيان در اين دوره البته چنين مشكلي نداشتند زيرا ذهنيت آنان از امام مستلزم تصدّي مقام سياسي يا تلاش براي استقرار حكومت عادل نبود.آنان امام را به عنوان دانشمند ترين فرد از خاندان پيامبر كه وظيفه اش تعليم حلال و حرام و تفسير شريعت و تزكيه و تربيت اخلاقي جامعه است ؛ ميدانستند و اطاعت مي كردند.به نظر آنان نقش واقعي امام و اساسا علت احتياج به چنين فرد در جامعه تشخيص حق از باطل و حفظ شريعت از دخالت نابكاران و بدعت بدعت گذاران بود كه اگر نابكاران اصلي از اصول اسلام را دستكاري يا تحريف كردند امام آن را تذكر داده و اصلاح كنند.پس او مرجع اعلي و مفسّر شريعت و دين است....
در ذهنيت اين گروههاي شيعه در آن عصر احتياج به امام براي آن بود كه مردم مشكلات مذهبي خود را به وي ارجاع دهند و وي بالاترين مرجع و منبع دانش مذهبي براي اخذ تفسير صحيح شريعت و معني درست و حقيقي قرآن كريم و سنّت پيامبر بود.....
حتي براي آن گروهها كه بر نقش سيايا امام در جامعه اسلامي تكيه مي كردند خودداري امام صادق(ع) از درگير شدن در سياست روزگار خود در شريط پيش از استقرار نظام عباسي كه همگان آن را زمينه مناسب براي احقاق حقّ خاندان پيامبر مي دانستند ؛موجب تحوّلي بزرگ در طرز فكر آنان نسبت به منصب امامت گرديد.براي آن دسته كه همچنان به امام صادق وفادار ماندند امام ديگر رهبر مبارزه و منجي موعود نبود دست كم اين ديگر نقش اصلي امام دانسته نمي شد.حالا ديگربراي اين شيعيان هم؛همچنان كه براي گروههاي ديگري كه در بالا اشاره شد امام اساسا رييس و رهبر مذهب بود.بدين ترتيب در ذهنيت جامعه شيعه در اين دوره انقلابي پديد آمد و تاكيدي كه قبلاً روي مقام سياسي امام مي شد اكنون بر مقام مذهبي و علمي انتقال يافت.نظريه عصمت ائمه كه در همين دوره بوسيله هشام بن الحكم –متكلم بزرگ شيعه در اين عصر-پيشنهاد گرديد مدد شاياني به پذيرفتن و جا افتادن هر چه بيشتر ذهنيّت جديد كرد.....
در همان زمان كه اين تغيير ذهنيت ها و تحليل هاي جديد شكل مي گرفت نظريات و ايده هاي جديد ديگري توسط يك جناح تندرو در مذهب شيعه مطرح شد.اين جناح كه افكار خود را از نظريات كيسانيّه كه اكنون ديگر ناپديد شده بودند؛مي گرفت نوعي پيوند ميان تشيّع و غالي گري بود.اينان اصرار داشتند كه ائمه را موجوداتي فوق طبيعي وانمود كنند و مي گفتند علت واقعي احتياج جامعه با امام آن است كه وي محور و قطب عالم آفرينش است و اگر يك لحظه زمين بدون امام بماند در هم فرو خواهد ريخت.نتيجه اين نظريات جديد هم در مورد سخن ما با تحليلات ذكر شده در بالا يكي بود چه همه مي كوشيدند جنبه سياسي امام را كاسته و آن را تحت الشعاع؛و حداكثر امري فرعي وثانوي قرار دهند.
بخشهايي از كتاب :مكتب در فرآيند تكامل نوشتهْ دكتر حسين مدرسي طبا طبايي(فارغ التحصيل و استاد حوزه علميه قم و داراي مدرك حقوق از آكسفورد انگلستان)
ترجمهْ هاشم ايزد پناه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر