۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

ترانه اي براي وطن


شعري از محمود فرزين


اينجا يه زندونه اسمش شده خونه
زندون بي ديوار اينجا فراوونِ
رنگ گلاي باغ از خاطرم رفته
از بس كه پاييزه از بس زمستونِ

اين ور بيابونِ اون ور سراب آباد
تو اين خراب آباد جغدم نمي خونه

دستا همه سردِ پاها همه خسته
لبها همه بسته دل ها همه خونِ

نه اهل دردي هست نه گرمِ آغوشي
در شهر خاموشي ظلمت يه قانونِ

تصوير ديروز و امروز و آينده
لبهاي بي خنده چشماي گريونِ

رو به فنا ميريم آهسته آهسته
اين كوچه بن بستِ اين خونه ويرونِ

مبهوت و حيرونم باور كنم يا نه
اين خونه ي ويرون عشق من ايرونِ؟

امّا دلاي ما زنده به امّيدِ
اين باغ خشكيده محتاج بارونِ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر