۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

لبخند

چه مايه زيباست آن صنوبر سفيد پير
بر تپه‌ کودکی‌ات
که امروز به ديدارش رفتی.
زير زمزمه‌اش يار مرده‌ات را به ياد می‌آوری
و در حيرتی از نوبت خويش که کی خواهد رسيد
زير نجوايش،
احساس می‌کنی انگارواپسين کتاب‌ات را نوشته‌ای
و حالا بايد خاموش باشی واشک بريزی برای کلمات
تا برويند.
چگونه زيسته‌ای؟
شناخته را رها کردی برای ناشناخته
و سرنوشت؟
تنها يک‌بار به تو لبخند زد
و تو آن‌جا نبودی...
ولادمیر هولان http://www.poets.ir/index.php?q=taxonomy/term/2

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر