۱۳۸۹ تیر ۱۱, جمعه

در اين مدار كه هم ماه؛ جز غريبي نيست

غريبـــــي من و تو قصّه ي عجيبي نيست

به وعده دل چه كني خوش كه چون بينديشي

بهشت نـيـــــــز؛ سرانجام ؛ جز فريبي نيست

حجاب چون بدري؛زين فرشتگان چه كسي ست

كه پشت صـورتكش ؛ صورت مهيبـــــي نيست؟

اگر بخواهـــــــي اگرنه؛كشيده مي بردت

به وعده گاه؛كه با كاروان شكيبي نيست

من و ترا هم از اين قصه اي كه مي خوانيم

به جز شكستگي وخستگي نصيبي نسيت

چرا كه صاحب اين كاسه هاي مهمان كش

به جــــــــــز لئيم نظر تنگ نانجيبي نيست

*

مگــــــــر تدارك اين شور و شـــــــر براي بشر

همه به جزيه ي دندان زدن به سيبي نيست؟

«از مجموعه ي :باعشق در حوالي فاجعه- حسين منزوي»

۱ نظر: